نظریات جهانگردی پس از دهۀ 60 و 70 میلادی نشان میدهند که برای توسعۀ صنعت جهانگردی در هر منطقه و هر کشور، در نظرگرفتن حلقههای ارتباطی آن، یعنی فرهنگ، اقتصاد و جامعه، امری ضروری است.
وضعیت جوامع صنعتی و یا غیرصنعتی پس از جنگ دوم جهانی و دگرگونی اجتماعی و اقتصادی و در پی آن تغییر و تحولات نظامهای سیاسی در کشورها این واقعیت را در پی دارد که فرهنگ و اقتصاد در جامعه را نمیتوان نادیده گرفت و درحقیقت جامعهای با فرهنگ و اقتصاد ضعیف، زمینۀ پیشرفت مناسبی در صنعت گردشگری ندارد. صنعت جهانگردی دارای پیشفرضهای متعددی است که یکی از این پیشفرضها احساس نیاز فرهنگی به توسعۀ گردشگری است.
سازمانهای مرتبط و صاحبنظران در تعاریف خود، جهانگردی را صرفاً یک پدیدۀ اقتصادی به شمار میآورند و تمام سازوکارهای مرتبط به آن را برای رونق اقتصادی جوامعی میدانند که جهانگردی در آنها رشد کرده است، ولی میتوان از دیدگاه فرهنگی، گردشگری را مفهومی عام و فرضیهای کلی دانست که قبل از به ثمر نشستن و تولد در کشورهای پیشرفته نیاز به ایجاد یک بستر فرهنگی مناسب دارد. بهعبارتدیگر، تا زمانی که تفکر حاکم بر جامعه مبنی بر توسعۀ گردشگری براساس سازوکارهای فرهنگی موجود در آن جامعه باشد، جهانگردی بهراحتی میتواند جایگاه خود را بیابد.
در دوران معاصر، گردشگری به واقعیت مهم اجتماعی و فرهنگی تبدیل شده است؛ واقعیتی که با انسان و انگیزهها، خواستهها، نیازها و آرزوهای او که نشأتگرفته از فرهنگ جامعه است ارتباط دارد. فرهنگ با نفوذ قوی خود، میتواند به بهترین صورت؛ ماهیت، هدف، ساختار و کارکرد گردشگری را توضیح دهد.
بدیهی است که ارتباطات و فرهنگ محکوم به همزیستی هستند. ارتباطات، محصول فرهنگ و فرهنگ، مشخصکنندۀ رمز ساختار، معنا و زمینۀ ارتباطی است که صورت میگیرد. از سوی دیگر، هیچ فرهنگی بدون ارتباطات قادر به بقا نیست. بنابراین، بعضی از دانشمندان تا آنجا پیش میروند که فرهنگ را با ارتباطات در یک رده قرار میدهند.
طبیعت گردشگری در هر جامعه، متأثر از عوامل پیچیده و درهمتنیدۀ اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. بهعبارتدیگر، گردشگری دارای ابعاد مادی و معنوی است که هرکدام میتوانند دیگری را مجذوب خود کنند. درعینحال که میتوان گردشگری را یک صنعت و فعالیت اقتصادی دانست، مجموعهای است متشکل از صنایع بههممرتبط، پیچیده و متشکل از پدیدههای اجتماعی که بهصورت مستقیم و غیرمستقیم، حتی قبل از اقتصاد، فرهنگ و اجتماع را تحتتأثیر قرار میدهد. به قول مک کانل، گردشگری زمینۀ اصلی تولید اشکال جدید فرهنگی است، گردشگری آمیزهای از فعالیتهای صرفاً تجاری نیست، بلکه بیان ایدئولوژیک تاریخ، طبیعت و سنت است؛ بیانی که قدرت آرایش دوبارۀ فرهنگ و طبیعت را براساس نیازهای خود دارد.
شیوههای زندگی فرهنگهای دیگر و اختلاف فرهنگها، جاذبه و محرک اصلی گردشگری و از اصلیترین انگیزههای حرکت مردم است. بدون فرهنگ که تفاوتها را ایجاد میکند همهجا شبیه به هم به نظر میرسد. فرهنگ عاملی است برای ایجاد میل یا نیاز به سفر و سیاحت و از سوی دیگر، نقشی اساسی در تعیین رفتارها، نگرشها، ارزشها و شیوههای زندگی مردم دارد.
بدین ترتیب، گردشگری و فرهنگ رابطۀ لاینفکی دارند و انسان بهعنوان خالق و حامل فرهنگ، ماهیت و جهت گردشگری را تعیین میکند و باید در محور ضرورت تحلیل و بررسی گردشگری قرار بگیرد.
بهعبارتی، گردشگری وابسته به انسان و انسانمحور است. در بررسی فرهنگ یک جامعۀ خاص باید توجه داشت که هیچ فرهنگی بهصورت خودبهخودی به وجود نمیآید؛ بلکه هر فرهنگی در روندی تاریخی و در خلال ارتباطات با سایر فرهنگها ترکیبی عقلانی از عناصر فرهنگی را به خود میگیرد و در بحث گردشگری، فرهنگها همواره به ارزیابی و گزینش فرهنگهای دیگر میپردازند.
بههرحال، هر جامعهای ابزارهای دفاعی خود را دارد، لذا گردشگری چه وجود داشته باشد یا وجود نداشته باشد، فرهنگ تغییر میکند، البته باید دلایل تغییرات در یک جامعه را در عواملی دیگر چون مدرنگرایی، ورود تکنولوژی، تغییرات سریع و… نیز جستجو کرد.
پدیدۀ گردشگری؛ محیط، فرهنگ، هنر، سبک زندگی، ارتباطات، اعتقادات، سیاست، اقتصاد و نوع توسعه در یک جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد که تمام اینها در جامعیت فرهنگ قرارمیگیرند و معتقدیم در وضعیت پسامدرنیتۀ کنونی و غلبۀ پساگردشگری بر گردشگری معاصر، توجه به تأثیرات گردشگری بر فرهنگ و اجتماع و رابطۀ گردشگری با فرهنگ در تعیین انگیزۀ گردشگری در محوریت قرار دارند و لذا توجه به تأثیرات مثبت و منفی فرهنگی و اجتماعی آنها بهطور همزمان ضروری است.
چشماندازهای بدیع، آثار تاریخی، میراث جوامع پیشین، رفتارهای فراموشنشدنی و صنایعدستی، نمادهای هویت فرهنگی و محصولات قابلعرضه در این بازارند.
اندیشههای اجتماعی در جوامع میزبان بر این باور است که بسیاری از قابلیتهای فرهنگی و مدنی در پهنۀ گسترۀ تاریخ و فرهنگ کشورمیتوانند و یا باید به خارجیان و یا جهانگردان عرضه شوند. این عرضه با هدف توسعۀ فرهنگی و شناساندن فرهنگ و تمدن صورت میپذیرد. البته، درمقابل این دیدگاه، دیدگاهای مخالفی نیز وجود دارد، دیدگاههایی که معتقدند که محصولات فرهنگی و بهطورکلی نهادهای فرهنگی را باید حفظ کرد و بههیچعنوان نباید آنها را در معرض دید و تماشای انسانهای دیگر قرار داد.
در اینباره، مشتاقان تماشا و یا دریافت نمادهای فرهنگی که از سایر کشورها وارد میشوند نیز خود را آمادۀ دریافت میکنند و چه از بعد روانی و چه از بعد اجتماعی، سازوکارهای لازم را ایجاد میکنند. در این میان، تأثیر فکری و ذهنی دو جامعه بر روی یکدیگر جالبتوجه است. دو جامعۀ فرستنده و دریافتکننده به نوعی فرهنگ و یا خردهفرهنگها دست مییابند که طرفین درک مشترکی از آن دارند. این فرهنگ و یا خردهفرهنگها در اصل بستهبه محدودۀ جغرافیایی سیاسی نیستند و لزوماً جنبۀ زبانشناختی و یا طبیعی ندارند.
اما چگونه این اتفاق میافتد؟ اگر بخواهیم سؤال خود را بهتر و دقیقتر مطرح کنیم، باید بگوییم چگونه میتوان راهکارهای مناسب را برای نزدیک کردن و تماس این دو جامعه ایجاد کرد؟ و یا راههای نزدیک کردن و تلاقی این دو جامعه چگونه میتوانند باشد؟
بهعبارتی، گردشگری یک پدیدۀ فرهنگی است که فرهنگ، شیوۀ زندگی معاصر و عناصر ملموس میراث را شامل میشود و در این میان، دو خصوصیت دیگر نیز قابلبررسی است: یکی، منابع تجاری بهعنوان یک جاذبه و دیگری، تأثیرات برداشتشده توسط بازدیدکنندگان. مطمئناً از طریق تعاملات فرهنگی و گفتمان، برخوردهای بیشتری بین ملتها صورتگرفته و تمایل بیشتری بهسمت ارتباطات بیشتر که درنهایت به گسترش گردشگری ختم میشود، پدید میآید.
تا زمانی که تمامی آحاد جامعه مفهوم گردشگری را حس نکنند و آن را در قالب تعاریف فرهنگی نگنجانند و یا بهعبارتدیگر، احساس نیاز فرهنگی ایجاد نشود، کاربرد اقتصادی نمیتوان برای آن در نظر گرفت. برایناساس، فرهنگ هر جامعه بستر مناسبی برای رشد و تکامل گردشگری است و گردشگری ایجادشده میتواند برمبنای فرهنگ رایج در جامعه تعریف شود.