بریده‌های کتاب

شباهت‌های انسان‌شناسی و گردشگری

در اینجا، اشتراکات و شباهت‌های انسان‌شناسی و گردشگری را مفصل‌تر شرح می‌دهیم.

تاریخ و محرک مشترک:

شاید هیچ دو دانشی را نتوان پیدا کرد که شکل‌گیری‌شان این‌چنین به یکدیگر پیوند خورده باشد. هم دانش انسان‌شناسی و هم گردشگری پس از دورهٔ رنسانس و در پی گسترش وسایل حمل‌ونقل (به‌ویژه وسایلی همچون کشتی‌ها و لوکوموتیوهای بخاری) پا به عرصهٔ وجود گذاردند. به عبارت دیگر، استفاده از وسایل نقلیهٔ جدید محرکی بود برای انسان‌شناسان و گردشگران تا هریک به دیدار سرزمین‌ها و مردمی بروند که تاکنون امکان بازدید آن‌ها وجود نداشت. به‌درستی نمی‌توان مشخص کرد آنان که حدود دو تا سه سدهٔ پیش، متون بسیار غنی و ارزشمندی را از مردمان و فرهنگ‌های دیگر به‌عنوان پایه‌های اولیهٔ تحلیل‌های انسان‌شناختی فراهم کردند، انسان‌شناس بودند یا جهان‌گرد.

علاقه به شناخت و درک تفاوت‌ها:

مفهوم «دیگری» در انسان‌شناسی یکی از اصلی‌ترین مفاهیمی است که از ابتدای مباحث این علم تاکنون رایج بوده است. آنچه بسیاری از انسان‌شناسان را به سرزمین‌های دوردست کشاند، تفاوت‌های فرهنگی «دیگران» در زمینه‌هایی همچون اعتقادات دینی، نظام‌های خویشاوندی، مبادلات اقتصادی، عرف و سنن و ... بود. به بیان دیگر، انسان‌شناسان همواره علاقه‌مند به تفاوت‌های فرهنگی بوده و هستند؛ تا آنجا که نام برخی از کتبی که انسان‌شناسان می‌نویسند، به این تفاوت‌ها اشاره دارد. عموماً گردشگران نیز مکان‌هایی را برای مسافرت برمی‌گزینند که متفاوت از سرزمین خودشان باشد. برای نمونه، کنجکاوی برای درک چرایی و چگونگی تفاوت‌های فرهنگی، جاذبهٔ فرهنگی‌ای است که گردشگران را به‌سوی سرزمینی دیگر می‌کشاند. گردشگران فرهنگی تنها جذب سرزمین‌هایی می‌شوند که فرهنگ‌شان متفاوت از فرهنگ زادگاه یا زیستگاه خودشان باشد. آشنایی با تفاوت‌های فرهنگی، مهم‌ترین انگیزهٔ گردشگری فرهنگی و همچنین گردشگری رویدادهای فرهنگی را شکل می‌دهد.

موضوعات مشترک:

همان‌گونه که گفتیم، موضوع اصلی مطالعهٔ انسان‌شناسی، فرهنگ و اجزای آن است. بنابراین هر کجا در گردشگری، بُعد فرهنگ برجسته می‌شود، پای انسان‌شناسی نیز در میان است. فرهنگ و گردشگری از دو سو رابطهٔ تنگاتنگی با یکدیگر دارند: نخست اینکه فرهنگ می‌تواند بر میل و رغبت به سفر اثر بگذارد. برای نمونه، در اسلام به سیر و سفر تأکید فراوانی شده است و همین امر باعث شد تا در سده‌های نخست اسلامی، گردشگران بسیاری در سرزمین‌های اسلامی به سیر و سیاحت بپردازند که از برخی آن‌ها، سفرنامه‌های بسیار ارزشمندی در دست است. دوم اینکه فرهنگ می‌تواند به‌عنوان جاذبهٔ فرهنگی برای گردشگران عمل کند. مثلاً رسوم سنتی یک جامعه می‌تواند برای گردشگران بیرونی جالب باشد و برای تماشایش، به آن جامعه سفر کنند.

اتهامات مشترک:

دو اتهام مشترک به انسان‌شناسی و گردشگری وارد می‌شود: نخست اینکه هر دوی این‌ها زمینه‌های استعمار در کشورهای درحال‌توسعه را فراهم کرده‌اند؛ و دوم اینکه هر دوی این‌ها گرایش به این دارند که فرهنگ‌های سنتی یا ابتدایی، در همان حالت باقی بمانند. در اینجا این دو اتهام را بیشتر واشکافی می‌کنیم: استعمارگران اگرچه در آغاز برای غارت کشورهای مستعمره از روش‌های خشونت‌آمیز استفاده می‌کردند، کمکم و با رشد آگاهی‌ها و حساسیت‌ها، از یکسو ناچار به ارائهٔ توجیهاتی برای حضور خود در کشورهای مستعمره شدند و از سوی دیگر، نیاز به شناخت میلیون‌ها انسان با فرهنگ‌های گوناگون در این کشورها داشتند. برای شناخت این فرهنگ‌ها، استعمارگران از گزارش‌هایی که انسان‌شناسان در این جوامع و کشورها تهیه کرده بودند، سود می‌بردند تا با شناخت مردمان و فرهنگ‌های بومی آن سرزمین، بهتر بتوانند بر مردم مسلط باشند. همچنین، نخستین نظریات رایج در دانش انسان‌شناسی (و البته برخلاف میل بسیاری از انسان‌شناسان) توجیه کافی برای استعمارگران فراهم کرده بود. برای نمونه، دیدگاه تکامل‌گرایی (یا تطورگرایی) بر این باور بود که همهٔ فرهنگ‌ها مراحلی از یک خط سیر تکاملی را طی می‌کنند تا به مرحلهٔ نهایی تمدن که همان مرحله‌ای است که کشورهای اروپایی در آن به سر می‌برند، برسند. استعمارگران پروژه‌های خود را «تمدن‌ساز» می‌نامیدند و مدعی می‌شدند که دارند به کشورها و فرهنگ‌های مستعمره یاری می‌رسانند تا هرچه زودتر به تمدن برسند. بنابراین بسیاری از منتقدان، انسان‌شناسی را عامل استعمار معرفی می‌کنند. این مسئله گریبان‌گیر گردشگری هم بود. در دههٔ ۱۹۶۰ که مکاتب فکری رادیکال تندرو در میان جوانان رسوخ پیدا کرد و باعث اعتراضات و انتقادهای بسیار تندی از سوی همین جوانان و دانشگاهیان به جریان‌های حاکم و رایج شد، گردشگری نیز آماج حمله قرار گرفت. منتقدان، گردشگری را شکلی جدید از امپریالیسم می‌دانستند که باعث نابودی فرهنگ‌های بومی، محیط‌زیست، هنرها و صنایع دستی شده و پیامدهای منفی دیگری همچون گسترش مواد مخدر، فحشا، مصرف‌گرایی و ... دارد. از همین رو «رادیکالیست‌ها شعارهای تند ضدجهان‌گردی را همه‌جا تبلیغ، و به‌سرعت طرفداران بسیاری را جلب کردند». در دومین مورد، انسان‌شناسان متهم‌اند که تلاش یا دست‌کم علاقه دارند جوامع ابتدایی در همان وضع توسعه‌نیافته‌شان باقی بمانند. چرا که بدین‌وسیله، سوژه‌ها و موضوعاتی برای مطالعهٔ تفاوت‌های فرهنگی در اختیار دارند. در همین خصوص، انسان‌شناسان متهم‌اند که با طرح‌های توسعه در کشورها و جوامع توسعه‌نیافته مخالفت می‌کنند. گردشگران هم عموماً علاقه‌مندند به دیدن فرهنگ‌ها و مردمانی بروند که با فرهنگ آن‌ها تفاوت‌های بسیاری دارد. یکی از پرطرفدارترین گونه‌های چنین جذابیتی، گردشگری قومی است. مسافرت‌های قومی یا طایفه‌ای شیوه‌ای از مسافرت است که «به‌شکل تماشای جشن‌های محلی، شرکت در مراسمی مانند راه رفتن در آتش، خاک‌سپاری مردگان، جشن عروسی یا حتی به‌صورت تماشای فعالیت‌های محلی مثل صید یا کارگاه صنایع دستی صورت می‌گیرد». گردشگران متهم‌اند که ترجیح می‌دهند مردمان اقوام و طایفه‌های مورد بازدیدشان، همچنان با همان شیوه‌های ابتدایی و با کمترین امکانات زندگی کنند تا گردشگران بتوانند ضمن بازدید آن‌ها، لذت بیشتری ببرند.

روش‌های مشترک:

روش‌های پژوهش را عموماً به دو دستهٔ کمّی و کیفی تقسیم می‌کنند. اگرچه در انسان‌شناسی روش‌های کمّی نیز به کار می‌رود، اما این دانش را با روش‌های کیفی و توصیفی‌اش بیشتر می‌شناسند. حتی بسیاری از روش‌های پژوهش کیفی از طریق انسان‌شناسان بنیان نهاده شد و به همین دلیل، تصور آن‌ها بدون تصور انسان‌شناسی، دشوار است. گردشگری نیز برای بررسی موضوعات و مسائل خاص خود، نیاز به به‌کارگیری روش‌های پژوهشی دارد. در گردشگری از هر دو دستهٔ پژوهش‌های کمّی و کیفی استفاده می‌شود. اما روش‌های پژوهش کیفی‌ای که در گردشگری به کار می‌رود، عموماً همان‌هایی است که انسان‌شناسان بنیان نهاده‌اند. تقریباً در همهٔ کتاب‌های روش پژوهش در گردشگری، بخش عمده‌ای به روش‌های کیفی اختصاص داده شده که ریشه در انسان‌شناسی دارد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *