این بخش به ارزیابی جذابیت شرکت اختصاص دارد. این روش براساس تجزیهوتحلیل اصل 5M (روشی جامع برای تجزیهوتحلیل شرکت) استوار است. این چارچوب نهتنها در تصمیمگیری سرمایهگذاری خطرپذیر بلکه در ارزیابی شرکت توسط خودش هم میتواند استفاده شود. اصل 5M بر اجزای زیر استوار است: بازار، سهم بازار، مدیریت، حاشیۀ سود و نحوۀ عملیات کسبوکار (یعنی، مدل کسبوکار).
بازار
در بین سرمایهگذاران خطرپذیر بحثی در جریان است به این عنوان که بازار یا مدیریت، کدام یک در یک کسبوکار مخاطرهآمیز موفق مهمترند. از دید بسیاری از شرکتهای سرمایهگذاری خطرپذیر، مدیریت متغیر کلیدی است، درحالیکه دیگران بر این باورند که درنهایت، بازار بالقوه موجب موفقیت یک شرکت میشود. مشاهدات دقیق و تجزیهوتحلیل دنیای کسبوکار نشان میدهد که بسیاری از شرکتهای موفق حاصل کار یک تیم مدیریتی اثباتنشده بودهاند. از سوی دیگر، حتی بااستعدادترین تیمهای مدیریت در بازارهای اشتباه شکست خواهند خورد. به همین دلیل، یک رویکرد عقلانی نشان میدهد که معیارهای بازار باید در مرکز تجزیهوتحلیل باشند. سرمایهگذاران خطرپذیر میتوانند تیمهای مدیریتی ضعیف را تغییر دهند، از نو بسازند و یا توسعه دهند اما برعکس، آنها نمیتوانند درمورد شرایط بازار، اندازۀ آن، نرخ رشد، ادراکات مشتری، و غیره هیچ کاری انجام دهند. درنتیجه، سرمایهگذاران خطرپذیر ریسکهای بازار را بهعنوان بدترین دشمن خود میشناسند (ریسکهای مربوط به مدیریت، فناوری، عملیات، و تأمین مالی تا حدی قابل کنترل هستند). سرمایهگذاران خطرپذیر، طرحی را که تردید قابل توجه درمورد بازار و آیندۀ آن داشته باشند، دنبال نمیکنند. ارزیابی مناسب از بازار، استراتژیکترین تجزیهوتحلیل انجامشده توسط یک کارآفرین در نظر گرفته میشود. مطابق با این ضربالمثل رایج بالا آمدن جزر و مد همۀ کشتیها را بلند میکند سرمایهگذاران خطرپذیر ترجیح میدهند، در شرکتهایی سرمایهگذاری کنند، که در بازارهایی بزرگ، بهسرعت در حال رشد، رقابت محدود و بدون رقیب غالب هستند. برعکس، آنها از بازارهایی که کوچک، رو به کاهش، رقابتی، و بهشدت کنترل شده هستند، اجتناب میکنند.
تعریف علایق مشتری، حساسیت قیمت، وفاداری، چرخههای فروش، و دیگر متغیرها کمک میکند تا فرصتها پیشبینی شوند و شرکتها و سرمایهگذاران خطرپذیر در درک نیروهای محرک بازار، توانا شوند. مؤلفههای کلیدی در تجزیهوتحلیل بازار، اندازۀ بازار و نرخ رشد هستند. شرکتها باید اندازۀ بازاری که در آن رقابت میکنند ازنظر ارزش (بیان شده به دلار) و حجم (به واحد) را تعیین کنند. اندازۀ بازار سطح بالقوهۀشرکت ازنظر فروش، فشار رقابتی موجود، و پتانسیل سود آن را تعیین میکند. سرمایهگذاران همچنین بر روی نرخ رشد (هم در گذشته و هم طرحریزیشده برای آینده)، حداقل بهمدت سه سال پس از آن تمرکز میکنند. این اطلاعات سهم بازار شرکت و حداکثر نرخ رشد بدون نیاز به گرفتن سهم بازار از رقبای موجود را تعیین میکند. چیزی که هر کسبوکاری میخواهد از آن جلوگیری کند، ورود در بازاری با تقاضای رو به کاهش است. بسیاری از کارآفرینان استدلال میکنند که تخمین اندازۀ بازار و نرخ رشد، بهخصوص در شرایطی که پیشبینیهای بازار، گزارشات صنعت، و نظرات متخصصان در دست نیست، دشوار است.
مدیریت
مدیریت پس از بازار مهمترین متغیر موردنظر سرمایهگذاران خطرپذیر است. برای موفقیت در کسبوکار، مدیریت نیازمند تجربه، تحصیلات، ارزش، سابقه، توانایی مدیریت فرایند، و مهمتر از همه، یک چشمانداز روشن است (این مورد معمولاً از جانب کارآفرین تأمین میشود چراکه اوست که کسبوکار را آغاز کرده و اقدامات لازمۀ این فرصت را تعقیب میکند). وجود یک تیم مدیریت قوی نیز ضروری است، چراکه سرمایهگذاران خطرپذیر تمایل به تأمین مالی تیمهای کارآفرینی دارند و نه کارآفرینان فردی.
یکی از اولین موضوعاتی که کارآفرینان باید درمورد آن تصمیم بگیرند این است که آیا کسبوکار را بهتنهایی شروع کنند و یا یک تیم مدیریتی بسازند. پژوهشهای دانشگاهی و منطق کسبوکار بیان میکنند که شرکتهای دارای تیم مدیریت کاملتر، بالاترین شانس موفقیت در کسبوکار را دارند. بهطورکلی اعتقاد بر این است که کسبوکاری که توسط یک تیم آغاز میشود، مزیت مشخصی نسبتبه کسبوکاری دارد که توسط یک تیم مدیریت ناقص و یا یک کارآفرین فردی به راه میافتد. یک تیم، منبعی از استعدادهای متعدد است، ایدههای بیشتری به همراه دارد، دسترسی گستردهتری به شبکه و ارتباطات تجاری دارد و ازنظر روانی از اعضای خود حمایت میکند. همچنین مهم است که اعضای تیم، تجربۀ مستقیم در صنعتی داشته باشند که قصد ایجاد کسبوکار در آن را دارند. این تجربه عوامل کلیدی موفقیت، محرکهای کسبوکار و سود، پویایی رقابتی و فرصتهای رشد بازار که ممکن است آنها را در این صنعت تحت تأثیر قرار دهند، را برای تیم فراهم میآورد. علاوه بر این، دسترسی به شبکۀ تجاری که تاکنون توسعه یافته بسیار مهم است. جای تعجب نیست که تجربه در صنعت مربوطه، یکی از عوامل کلیدی موفقیت کسبوکار در نظر گرفته میشود. در حالت ایدهآل، کارآفرینان و اعضای تیم مدیریت ترکیبی از تجربۀ مرتبط، تجربۀ کارآفرینی قبلی، آموزش دانشگاهی و یک شبکۀ گسترده حرفهای را دارا خواهند بود.
ارزش تیم مدیریت مبتنی بر چند فرض است. نخست، تیمی که اعضای آن با هم در گذشته کار کردهاند، از یک گروه از افراد که این سابقه را ندارند، باارزشتر است. این نکته تأکید بر نیاز به پویایی تیمی قوی، اعتماد و توجه افراد به مهارت و استعداد سایرین، و توانایی مقابلۀ مؤثر با چالشها و مشکلات دارد؛ بهطور خلاصه افراد از کار کردن در کنار هم در قالب چنین تیمی لذت میبرند. گروهی که در گذشته با شرایط سخت مورد آزمون قرار نگرفته نسبتبه تیمی که از شرایط دشوار گذشته موفق بیرون آمده، جذابیت کمتری برای سرمایهگذاران خطرپذیر دارد. دوم، مهم است که اعضای تیم دارای تجارب متنوعی در کسبوکار باشند. اعضای تیم نباید استعدادها، مهارتها، و قابلیتهای همگن و مشابهی داشته باشند؛ بلکه باید مجموعهای از مهارتهای مکمل را دارا باشند. وجود پیشزمینههای مختلف در تیم موجب ایجاد بحث سازنده، دیدگاههای گوناگون، و تعارضات دارای ارزشافزوده میشود، که در بلندمدت به تصمیمگیری بهتر در کسبوکار منتهی میشود.
سهم بازار
استراتژی کسبوکار به روش رقابت شرکت در صنعتی که در آن فعال است اشاره دارد. استراتژی کسبوکار باید مشخص کند که چه منابعی مورد نیاز است و چگونه میتوان به آنها دست یافت، چراکه ممکن است منابع دردسترس دارای محدودیت باشند. بدون یک استراتژی قوی برای مقابله با مسائل مهم کسبوکار، کسبوکار مخاطرهآمیز نمیتواند رشد کند و درنتیجه، بقای چندانی نخواهد داشت.
استراتژی رقابتی شرکت بر بهبود موقعیت رقابتی محصولات و خدمات شرکت در آن صنعت یا بخش خاص بازار تمرکز میکند. مایکل پورتر چارچوبی برای تجزیهوتحلیل پویاییهای رقابتی در بازار ارائه داد (شش نیرو را معرفی کرد: تهدید تازهواردان، رقابت میان شرکتهای موجود، تهدید محصولات یا خدمات جایگزین، قدرت چانهزنی خریداران، قدرت چانهزنی تأمینکنندگان، و قدرت نسبی سهامداران). پورتر در کتاب خود، استراتژی رقابتی: تکنیکی برای تحلیل صنعت و رقبا بیان کرد که ماهیت برآیند این نیروها درنهایت محرکهای سود بالقوۀ صنعت را تشکیل میدهند. علاوه بر این، او دو استراتژی رقابتی بنیادی برای شرکتها تعریف کرد. استراتژی رهبری هزینه مربوط به این است که چگونه شرکتها بهدنبال مزیت هزینهای نسبتبه رقبای خود در بازار هدف هستند. شرکتهای بهکارگیرندۀ این استراتژی در کاهش هزینههای کلی کسبوکار خود، بسیار خوب عمل میکنند، برای مثال، دستیابی بهصرفۀ مقیاس، پایین رفتن منحنی یادگیری، کاهش هزینۀ ورودیها و بازسازی زنجیرۀ ارزش (از طریق کنار گذاشتن ویژگیهای اضافی و یا سادهسازی طراحی محصول). این استراتژی بهویژه هنگامی مؤثر است که رقابت قیمتی در میان بازیگران بازار خیلی زیاد است، محصولات ارائهشده در بازار تقریباً یکساناند، راههای کمی برای دستیابی به تمایز محصول وجود دارد، و خریداران بزرگ هستند و قدرت چانهزنی قابلتوجهی درمقابل تأمینکنندگان دارند. استراتژی تمایز بهمعنای خلق محصول یا خدمتی است که در بازار منحصربهفرد است. تمایزات موفق معمولاً زمینۀ قیمتگذاری در سطوح بالاتر را مهیا کرده و وفاداری مشتری را به دنبال دارد. این استراتژی بر ارائۀ محصولات و خدماتی با خصوصیات منحصربهفرد که بهراحتی توسط رقبا قابل تقلید نیستند، و یا با ویژگیهایی است که رقبا ندارند، استوار است. تمایز در محصولات یا خدمات میتواند از منابع مختلف ناشی شود: ویژگیهای متعدد، خدمات برتر، قابلیت اطمینان محصول، رهبری فناوری و غیره. این ویژگیها ممکن است درنتیجۀ تمرکز بر محصول، فعالیتهای عالی زنجیرۀ تأمین، تحقیق و توسعۀ قوی، بازاریابی و فعالیتهای تبلیغاتی برتر باشند. استراتژی تمایز زمانی به بهترین شکل عمل میکند که راههای بسیاری برای تمایز یک محصول وجود داشته و مشتریان این تمایزات را بهعنوان یک ارزش درک میکنند، اختراعات تکنولوژیک بهسرعت روی میدهند، و مشتریان دارای ترجیحات و اولویتهای متنوع هستند.
کلید موفقیت در صنعت، دستیابی به یک مزیت رقابتی پایدار است. این امر به توانایی شرکت در استفاده از دانش داخلی خود (هم صریح و هم ضمنی) در بلندمدت برای رسیدن به یک موقعیت برتر در بازار نسبتبه رقبای خود، مربوط میشود. پایداری طولانیمدت موقعیت رقابتی در بازار بهواسطۀ دو عامل تعریف میشود: توانایی شرکت در حفظ قابلیتها، منابع، و شایستگیهای خود (یعنی ماندگاری) و سرعت تکرار این ویژگیهای خاص توسط رقبا (یعنی، قابلیت تقلید).
ماهیت پویایی رقابت در بازار و عملکرد شرکت نسبتبه رقبای دیگر را میتوان با یک عدد منفرد به دست آورد، سهم بازار. سهم بازار درصدی از کل بازار است که به محصول یا خدمات خاص شرکت اختصاص دارد و میتواند بهصورت مطلق یا نسبی بیان شود. هنگامی که بهصورت درصد بیان میشود، میتوان آن را براساس ارزش و یا واحد فروش به دست آورد. در سادهترین شکل میتوان آن را بهعنوان فروش یا درآمد شرکت تقسیم بر ارزش برآورد شده از کل بازار، تعریف کرد (بهصورت مطلق بیان میشود). سهم بازار بهصورت نسبی، موقعیت رقابتی شرکت را در رابطه با رقبای خود به دست میدهد، که بهشکل یک نسبت بیان میشود. برای ادامه، به کتاب مراجعه کنید.
کتابهای مرتبط
فرآیند سرمایهگذاری خطرپذیر
وزن | 1 کیلوگرم |
---|---|
نام مولف |
دارک کلونوفسکی |
نام مترجم |
حسین فلاحی, سعید زرندی, سیاوش صالحی, محمد حلاجیان |
شابک |
9786007127643 |
تعداد صفحه |
343 |
سال انتشار |
1395 |
نوبت چاپ |
اول |
قطع کتاب |
وزیری |
نوع جلد |
شومیز |