یکی از بزرگترین بحثهای ماندگار و طولانی در زمینۀ بازاریابی، به کار گرفتن روش و شیوۀ تبلیغاتی منطقی و یا احساسی است. این موضوع یک بحث و جدل بیهوده و بینتیجه از نقطهنظر علم روانشاختی است. مستندات و دلایل بهطور قاطع و همصدا اظهار میدارند این احساسات و هیجانات است که رفتار و سلوک را به حرکت وامیدارد. از سویی این عقیده و نظر اشتباه است که فکر کردن و احساس نمودن بهنحوی از پیش، مستقل از هم میباشند. احساس و منطق بههمپیچیده و درهمبافتهاند. تصمیمگیری منطقی نیاز به ورود احساس برای عملیات دقیق دارد. واقعیات و اعداد فقط میتوانند بهآسانی حس تشخیص و احساسات ما را از طریق نکات و صحهگذاری عینی مانند یک موتور 400اسبی و یا سختافزار 750گیگابایتی و یا یک قطعه الماس پنجقیراطی تحریک نمایند. مشخصات آماری آرم کالا و برتری آن باعث به خطا رفتن لذات و مسرت مشتریان احتمالی میشود. مخصوصاً این وضعیت زمانی واقعیت پیدا میکند که حقیقت غیرقابلانتظار و کالا قابل دسترسی باشد.
بههرحال با استفاده از تبلیغات رقابتی، بسیاری از شرکتها و برندها موفق شدهاند. شاید یکی از این شرکتهای سودآور و موردعلاقۀ مردم، شرکت "اپل" با نام تجاری "دریافت یک مکینتاش" باشد که با نام "مک درمقابل PC"نیز شناخته شده است.
آیا این موفقیتها احساسیاند یا منطقی؟ بدون استثنا هردو، و اثر مربوط به هرکدام از موقعیتهای خاص را بهطور روشن ترسیم میکند. این دو سیستم مغزی بهطور وحشتناک وابستهبههم بوده و بهطرز تفکیکناپذیری به هم چسبیدهاند. قسمت جلویی مغزی که حرکات و رفتار را برنامهریزی میکند کاملاً به مناطق پایین احساسی مربوط میشود. هر روز ما در حقایق و واقعیات ناسازگار و متناقض غرق میشویم. ارقام و درخواستهای احساسی عرضهکنندگان برای جلب توجه و دلبستگی ما رقابت نموده و برای محصولات خود بهعنوان بهترین انتخاب مشتری تلاش میکنند. یک روند و فرایند عادی و بیطرف کنترل اجرایی برای حل این نزاعها به ما کمک میکند. ما این عمل را از طریق کورتکس قدامی یا پیشین که (ACC) نامیده میشود، انجام میدهیم که درواقع فضایی نزدیک قسمت فوقانی جلویی مغز بوده و در امتداد دیوارهایی که قسمت چپ و راست نیمکرۀ مغز را جدا میکند، است. باور بر این است که کورتکس پیشین مسئول واسطهگری بین قسمتهای منطق و احساس مغز مانند پیشبینی، پیشگیری، عشق و ترس است.
برای مدتهای طولانی ما علاقهمند بودیم بدانیم که مغز چگونه میفهمد و این بخش از مغز ما چگونه مفاهیمی مانند جهان و احساسات و هیجانات ما را تکمیل و ادغام مینماید، یعنی درواقع ما چگونه درخصوص چیزی احساس میکنیم. البته این موضوع را آقای جاشوا برون همکار پژوهشی در قسمت روانشناسی دانشگاه واشنگتن در اس تی لویس اظهار نموده است. به دلایل متعدد مردم تصور میکنند که (ACC) ممکن است مسئول پوشش سیگنالهای مختلف ساختار مغز باشد. چنین به نظر میرسد ناحیۀ مربوطه جایی است که مسئول فرایند و روند تصمیمگیری است درمورد اینکه چه اطلاعاتی در اولویت قرار گیرند. به نظر میرسد این بخش از مغز قادر است اطلاعات انگیزشی و تأثیرگذار را به هم پیوند دهد. آقای برون اعتقاد دارد که (ACC) ممکن است وظیفۀ پیشبینی انجام اشتباهات نهفته را بهعهده گرفته و ما را از اجتناب از آنها کمک نماید.
حال آنکه عصبشناسان اثبات کردهاند که احساسات و هیجانات ناخودآگاه نفوذ اولیه بر افکار دارند و یقیناً فکر کردن ما میتواند بهطور مشابه روی احساسات ما اثر بگذارد. رفتارشناسان معتقدند که فکر کردن معقول میتواند بهشکل دیگر تغییر یافته و احساسات و رفتار ما را عوض نماید. زنده بودن ما صرفاً بهخاطر نتایج احساسات ناخودآگاه و غرایز نبوده بلکه بهواسطۀ کل و مجموع افکار ماست. ما همیشه نمیتوانیم آن چیزهایی را که برایمان اتفاق میافتد و یا احساسات و هیجاناتی که نتیجۀ آن به وجود میآورد، انتخاب نماییم، لکن میتوانیم هوشیارانه معنی آن اتفاقات و احساسات را تغییر دهیم. آقای آلبرت الیس، یکی از بانفوذترین روانشناسان در تاریخ، «درمان رفتاری احساسی عقلانی» را پیشنهاد میدهد که خود یک نوع از درمان روانشناختی است. وی تأکید دارد که یک فرد میتواند الگوهای فکری غیرمنطقی را با افکاری که منطقی باشند، جایگزین کند و به مریضها این اختیار را داد که دارای احساسات مثبت و رفتار فعال و سودمند باشند.
و نادان محافظت کنند.
کتابهای مرتبط
انتخاب ناخودآگاه
165,000 تومانوزن | 0.5 کیلوگرم |
---|---|
نام مولف |
داگلاس ون پرافت |
نام مترجم |
یزدان شیرمحمدی |
شابک |
9786008731498 |
تعداد صفحه |
280 |
سال انتشار |
1397 |
نوبت چاپ |
اول |
قطع کتاب |
وزیری |
نوع جلد |
شومیز |