ما به جای آنکه آگاهانه به سلامت خود بیندیشیم، تمایل داریم که در هر روز از زندگی به آسیبشناسی روانی خود بپردازیم. به جای آنکه بدانیم غمگین بودن در بعضی از وضعیتها بد نیست، خود را افسرده میپنداریم. به جای آن که بفهمیم هر وضعیتی از دیدگاههای مختلف، شکلی متفاوت دارد و برای هر موقعیتی بیشتر از یک نظر قابل طرح است، دیگران و حتی خودمان را موقع مخالفت کردن با نظر غالب متهم به مخالفخوانی میکنیم. اگر نسبت به بعضی از حوادث نظر مثبتی داشته باشیم، متهم میشویم که اهل دلیلتراشی و توجیه هستیم. هر دردی تبدیل به یک عارضه و بیماری میشود. چه تعداد از ما با کمی کمخوابی در یک شب ادعا میکنیم که مبتلا به مرض بیخوابی هستیم؟ بیایید همین مورد آخر را به مثابه مشت نمونۀ خروار به بحث بگذاریم.
برای بسیاری از ما پیش آمده است که به محض آرمیدن در بستر، بهترین فرصت را برای حل مشکلات پیدا میکنیم. اگر نتوانیم برای مشکل مورد نظر راه حلی پیدا کنیم، شب را آنقدر بیدار میمانیم تا شاید مشکل را حل کنیم. فردا شب جلوی تلویزیون نشستهایم که یک آگهی بازرگانی پخش میشود و کسی به عنوان کارشناس اعلام میکند«اگر شب خوابتان نمیبرد نه تنها گرفتار بیماری بیخوابی هستید که دچار وسواس فکری هم هستید.» بعد توصیه میکند هر قرصی که او برای فروش معرفی میکند بخریم و بخوریم.
کسانی هم که شب قبل زود خوابیدهاند، فردا صبح زود چشم بازمیکنند. بعد، فکر میکنند دچار کم خوابی هستند. میزان خواب ما بستگی به کاری دارد که روز قبل انجام دادهایم و مرتبط است با زمانی که شب قبل به بستر رفتهایم؛ امّا ما برای خواب خود هشت ساعت در نظر میگیریم. چه کسی گفته است ما به هشت ساعت خواب نیاز داریم؟ چه کسانی در پژوهشی که به نتیجه رسیده، این امر را مورد بررسی قرار داده است. اگر تعداد کسانی که مدعی کمخوابی هستند، زیاد است، باید در مورد هشت ساعت خواب تعیین شده تردید کنیم. اگر روز قبل ورزش کردهایم باز هم باید مثل شبهای قبل بخوابیم؟ شاید باید مقدار بیشتری خواب را در نظر بگیریم. زمانی که برای خود اختلالی میتراشیم، رابطۀ تقریباً بیمارگونۀ ما را با پزشکان و دنیای دارو و درمان مشخص میکند. اکثر آدمها توافق دارند که بودن در بیمارستان استرسزا است. این اعتقاد تا حدی از آنجا ناشی میشود که پزشکان آموزش دیدهاند، نگران و در عین حال بیاعتنا باشند.
اکثر پزشکان مراقب بیمارانشان هستند؛ امّا در مطالعه روی آموزشهای پزشکی مشخص شده است که پزشکان بیشتر دلگسسته و بیاعتنا هستند تا دلبسته و نگران. دو روانشناس به نامهای هارولد لیف و رنه فاکس در مطالعات خود متوجه شدهاند که علت این وضعیت پزشکان این است که سر و کار داشتن با مرگ بس دشوار است.
روابط شخصی، برای اکثر ما به کاهش استرس و درمان کمک میکند؛ امّا پزشکان آموزش میبینند که اگر با بیمار رابطۀ معناداری داشته باشند، انجام کارهای درمانی برای او دشوارخواهد بود. دلگسستگی و بیاعتنایی ممکن است بر بیاطمینانیها هم سرپوش بگذارد. اگر من سخت به شما علاقمند باشم و با اطمینان بدانم که بریدن دست شما به نفع شماست؛ تردیدی در بریدن آن دست نمیکنم. داشتن اطمینان صد درصدی و تصمیم قاطع برای انجام این کار بسیار سخت است؛ امّا چون خیلی به شما علاقه دارم سعی میکنم اشتباه نکنم و از تصمیم خود اطمینان حاصل کنم.
وقتی کسب اطمینان صد درصدی هم ممکن نباشد، نمیتوانم با قاطعیت توصیۀ پزشکی موجود را عملی کنم. پزشک وقتی اطمینان نداشته باشند، برای اتخاذ تصمیم باید دلگسسته و بیاعتنا باشند. آیا خود ما مایل نیستیم که بدون اعتنا به دلبستگیها کار خود را صورت دهیم؟ بدون توجه به پاسخ این سئوال، میدانیم که روابط، التیامبخش و درمان کننده است و ما نیازی نمیبینیم که دلگسستگی پزشک را بپذیریم.
قبلاً هم اطلاعات پزشکی را مورد بحث قرار دادهام. اطلاعات پزشکی ضمن آنکه مفید است نمیتواند قابل اعتماد کامل باشد. اطلاعات پزشکی راهنماست و نباید بر ما سلطه داشته باشد. ما به بسیاری از اطلاعات پزشکی گذشته، اعتماد نمیکنیم. آن اطلاعات عاری از هر نوع وابستگی به هر روشنبینی و مآلاندیشی است.
چه بپذیریم و چه نپذیریم، تجربهها فقط به ما میآموزند آنچه را که آموختهایم بیاموزیم. ما به عنوان آموزندههای بهداشت چه باید کنیم؟ باید از اطلاعات پزشکی و از تجربههای گذشتۀ خود نکتهها بیاموزیم، آن نکتهها را با تجربههای کنونی خود درآمیزیم. وقتی این کار را آگاهانه انجام دهیم، آنچه از تجربههای گذشته آموختهایم تجربۀ امروز ما خواهد بود.
مادر من اگر چه زن دانا و با هوشی بود، آموزندۀ آگاه و هدفمندی نبود. خوب به یاد دارم که روزی به من تلفن زد که بگوید همان لحظه از رادیو شنیده است که «جان وین» مُرده است. مادر من دچار سرطان سینه بود. شش ماه بود که با این سرطان دست و پنجه نرم میکرد و سخت ترسیده بود. از من پرسید آیا او هم خواهد مرد؟ در پاسخ گفتم او و جان وین هیچ شباهتی به هم ندارند. حتی نوع سرطانشان هم فرق میکند. از همه مهمتر به او گفتم که باید اوّلین کسی باشد که بداند چه حالی دارد نه آخرین کس. جامعۀ ما به کجا رسیده است که ما تا این حد به متخصصان و فناوری وابسته و متکی شدهایم که برای اطلاعات خودمان و در مورد وضعیت جسمی خودمان ارزشی قائل نیستیم. این اطلاعات را از دیگران میخواهیم تا آنها حدس بزنند. نمیدانم اگر مادر من آموزندۀ هدفمندی در مورد سلامت خود بود، عمرش بیشتر میشد یا نمیشد؛ امّا این را میدانم که اگر آموزندۀ آگاه و هدفمندی بود زندگیش تا قبل از مرگ غنیتر میشد.
کتابهای مرتبط
برخلاف عقربۀ ساعت
349,000 تومانوزن | 0.5 کیلوگرم |
---|---|
نام مولف |
الن جین لانگر |
نام مترجم |
علیاکبر عبدالرشیدی |
شابک |
9786225923416 |
تعداد صفحه |
320 |
سال انتشار |
1403 |
نوبت چاپ |
اول |
قطع کتاب |
رقعی |
نوع جلد |
شومیز |